خیلی ها این روزها می پرسند دلایل مستندی که موسوی و کروبی و رضایی برای تقلب در انتخابات دارند، چیست و چرا جزئیات را منتشر نمی کنند.

مدتی که می گذرد پرســیده می شود که اصلا جزئیاتی دارند که منتشــــر نمی کنند؟ آنهـــــا می گویند این کلی گویی ها ادعاست والا کو جزئیات و استناداتش؟! و اینها هم می گویند که کلیت برای ما قطعی است. اما جزئیات را موسوی و کروبی و رضایی، باید با همکاری وزارت کشور پیدا کنند. که همکاری نمی کند. بالاخره کسی که شکایت می کند، به نوعـــی اجازه بازرسی و نظارت ثانویه پیدا می کند، که فعلا این امـــر محقق نمی شود و شورای نگهبان و وزارت کشور، طبق آنچه نمایندگان محسن رضایی اعلام کردند، معترض و شاکی را به طور وقیحانه ای دست به سر می کنند و اسمش را می گذارند رسیدگی.

اما به گمان من داستان ریشه ای تر از این حرف هاست. این روزها هم موضع ها، همان موضع مناظره هاست. در مناظره ها، یک طرف بی پروا و بی واهمه از هرچیز که نقطه ضعف حریف به حساب می آورد، می پرسید و آن سه تن، با هزاران ملاحظه و محذور، و البته با لکنت و تامل بسیار، جوابش می دادند.

سه نامزد مذکور، در دفاع اینگونه بودند و در حمله هم به بیش از حریف، به پشت حریف، به مافوق های حریف حمله نمی کردند _ به استثناء کروبی که یکی دو تکه ماندگار پراند_ .

این رفتارهایشان به گمان من، کاملا ریشه در عمق و ریشه شان در انقلاب اسلامی دارد. این که کروبی گفت روزی که من رئیس مجلس بودم، تو بخشدار ماکو بودی، به خودی خود یک تحقیر نیست. این که کسی به خاطر سن کمتر، موقعیت پایین تری داشته باشد، حقارت نیست _ گواینکه تفاوت سن محسن رضایی و احمدی نژاد 2سال است و به غیر از سن مولفه های دیگری هم دخیل است_ اما اینکه کسی پس از آنکه کودکی را گذراند و بزرگ شد، همه آنها که بزرگش کرده اند را به کلی نفی کند، نهایت حقارت است.

دغدغه این 5سال 10سال احمدی نژاد را، رضایی بیش از 30سال، موسوی بیش از 40سال، و کروبی بیش از 50سال داشته است. دغدغه ایجاد نظام، تثبیت نظام و حفظ نظام. آن هم در سطح کلان. رئیس قانونی دولت نهم و رئیس غیرقانونی دولت دهم در این امر، بسیار جوان و نورس است.

اگر، علی ایران علـــــی بود، وقتی می دید یکی از دو طرف ادعا شمشیر کشیده به نصف کردن طفل، و طرف دیگر دستش می لرزد و کوتاه می آید؛ مادر را از مدعی شناخته بود. اما هیهات. آمد و در آن خطبه  ننگین، برای آنکه جریان هتاکی را دوسویه کند، گفت: " ... از آن طرف هم رئیس جمهور قانونی کشور متهم به دروغگویی شد ..." . بله. این مردک تا 12مرداد88 رئیس جمهور قانونی کشور است، اما چه تلخ، که از سر تا پا دروغ است و مجرم است به این جرم، و نه متهم به این اتهام.

اما مـــــــادر. دستش می تواند طفل را دونیم کند٬ اگر دلـــــش بگذارد!

موسوی می توانست صدایش نلرزد و دلش نلرزد و با همان شور و فصاحتی که در جرقه هایی از او دیدیم، بگوید: بله. رابطه ما با عربستان در اواخر عمر دولت من خیلی خراب شد، اما آن به دلیل کشتار حجاج ایرانی بود که آن هم به دلیل لجاجت و حماقت دیگران بود، نه من.

می توانست بگوید آن روزهایی که برای عقب نشینی هسته ای، شماها مردد بودید که این سیاست کل نظام است! یا ضعف دولت و شورای امنیت ملی، من با سرکرده تان ملاقات کردم و هشدارش دادم که این راه به مقصد نمی رسد و مسیر را به سرعت باید عوض کنید.

می توانست بگوید آنروزها که تو داشتی دنبلان جناب هاشمی را واکس می زدی و برای پیروزی ناطق خودت را جر می دادی، من مدعی ارزشـــها و فرهنگ زیرو رو شده ی انقلاب بودم و به انحراف آشــــکار از مشی مملکت داری امام و رواج اشرافیت و بی اعتـــــــنایی به مردم، نه تنـــــها با سکوت، که گاهی نیز با فریــــاد اعتراض کردم. و حال آنکه برای سرکرده تان هیچ کس آقای هاشمی نمی شد.

می توانست بگوید اگر خاتمی و اعوان و انصارش و روش حکومتش را تماما می پسندیدم که جلو نمی آمدم و کنارش نمی زدم.

می توانست بگوید همه اینهایی که می گویی آمده اند پست سر من، برای آن است که تنها از زبان تو در امان آیند و بیش ازاین، لجن مال نشوند. والا دستت که به آنها نرسید و نمی رسد، به خاطر نقطه ضعف های پیدا و پنهان آقا! هم آنها و هم خودت، خوب می دانند و می دانی که من کسی نیستم که بخواهند دوره ام کنند و دورم بزنند و پا پس کشم و دست دراز کنند.

و قس علیهذا، هکذا!!!

میرحسین بی زبان ما! این اندازه زبان داشت که اینها را بگوید؛ ولی مغز هم داشت! عقل هم داشت، حلم هم داشت، حرمت هم می شناخت و حیا هم سرش می شد. و نگفت. خیلی چیزها که میشد گفت.

امروز هم همین است. خود محتشمی و موسوی ( اعم از انواع لاری، اردبیلی، تبریزی، بجنوردی، خوئینی ها و میرحسین! ) به گمانم تا حدودی می دانند که کاذب محصولی، چه شعبده ای در کار کرده؛ اما بازهم زبان صبر در کام مصلحت نگه داشته اند، و به ریشه های درختی که جوانی و عمرشان را بر سر آن گذاشته اند، و البته امروز نیز در سایه اش آرمیده اند، می اندیشند. و سبک سری هایی که دیروز با بگم؟بگم؟ پیش آمده بود و امروز، شعار بگو! بگو!  سر می دهد، به سادگی از جای به درشان نمی کند.